مدح و ولادت امام حسن عسکری علیهالسلام
آسمان در طلوع یک خورشید میکند روزهـای خود تـمـدیـد این چه نـوریست در افق پـیدا این چه نوریست نور عشق و امید در سحر جـلوهاش که میگوید نـور او فـاطـمیست بیتـردید در میـان سکـوت سرد حجـاز گوش دل یک صدای ناز شنید خـبری آمد از سـرادق عـرش گـل بـریـزیـد فـاطـمه خـنـدیـد پــدرش دور خـانـه مـیگـردد بر لـبـش ان یکـاد یـا تـوحـیـد چـشم در چـشم کـودکـش دائـم مینـمـاید خـدای خود تـمحـیـد تا که دستی برد به گـیـسویش هـر چه دلـداده را کـنـد تهـدید دیــدگــان حـدیـث روشـن شـد تـا که نـور جـمـال او را دیــد جـبـرئـیـل آمـد و تـبـرّک کرد بال خود را به صورتش مالید مثـل گـردونـۀ زمین و زمـان با مـلائک به دور او چـرخـید او که باشد امیـر انـس و جـان سومـین نـسل حضرت سلطان قـامت عـشـق کـامـلا خـم شـد ساغر و جام و باده در هم شد انـبـیاء صف کـشیـده مسـتـانه در تـحــیّــر تـمــام عـالــم شـد هر چه میشد ز عاشقی رو کرد جـلـوۀ کـامـلـش در آن دم شـد صحـنۀ درس عـشق بـازیهـا بـیـن گـهـوارهای مـجـسّـم شـد بین دریـای پـر تـلاطـم عـشق چه بگویم که صبـر دل کم شد دل عـالــم شــد آب تـا ایـنـکـه لـحـظـۀ بـوسـهای فـراهـم شـد با شـکـوه صـدای این دو لـب طـپـش سـیــنـههـا مـنـظـم شـد از صـفـای هـمـیـن محـبـتها رشتۀ دین به عشق محکـم شد بـهـر تـبـریـک ایـن ولادتهـا حـضرت رب عشق ملـزم شد صـلـه بـر دوسـتــان ایـن آقـــا دوری از آتـش جــهــنــم شــد او که بـاشد امیـر انـس و جان سومین نـسل حـضرت سلطان من که هـستم ز سائـلان حـرم او که باشد خـدای جود و کرم نازم او را که نـازدار خداست ناز او را به جان و دل بخـرم از گــدایــان ســـامـــرا بــودن آبــرویـم شـده چـو تـاج ســرم قـبـلـه گـاه کـرامـت او بــاشـد من به پیـشـش شبـیه رهگذرم چه بگـویـم ز دست معـصیـتم بهـر پـرواز بـستـه بال و پـرم تـا کـه گــردیــدم آشـنـا بــا او شد جهـانی غـریـبه در نظـرم حـاجـتـی دارم از خــداونـدش در مـیـان دعـای هـر سـحــرم کـی شـود تـا اجـازهای بــدهـد دل خود را به صحـن او ببرم یک سحر وقت صحن گردیها کـنـد او بـیقــرار و در بـدرم هر وجب صحـن او بشـویم با کـوثـر چـشمهـای پُـر گـوهرم خــاک زیــر قـــدوم زوارش- را کـنـم طوطـیـای چـشم تـرم او که باشد امیـر انـس و جـان سومـین نـسل حضرت سلطان |